من و دو راهی

ساخت وبلاگ
فردا آزمون رانندگی دارم باورم نمیشه منی که مثل چی از رانندگی میترسیدم الان پشت رل میشینم و بدون هیچ استرسی رانندگی میکنم.خدایا ممنونم ازت مثل همیشه هوامو داشتی و داری مرسیرانندگی برای من خیلی مهم بود چون سالهای طولانی به خاطر مخالفت خانواده همسر نتوانستم سمتش برم(خوب که فکر میکنم می بینم خیلی ترسو و بزدل بودم که هر چی اونا میگفتن قبول میکردم و جم نمیخوردم) چون اونا اعتقاد داشتن زن نباید رانندگی کنه، همانطوری که اعتقاد داشتند زن نباید دانشگاه بره و درس بخونه، البته شما اینجا دختران و زنان خودشان را فاکتور بگیرید که اجازه و آزادی هر عملی داشتن حتی برای درس خواندن به خارج از کشور فرستاده میشدند ولی من در شهر خودم اجازه ادامه تحصیل نداشتم و ندارم چون برده شون هستم و هرچی اونا بگن من باید بگم به روی چشم قربان. + نوشته شده در شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۲ ساعت 1:48 توسط خانومی  |  من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 23 مهر 1402 ساعت: 17:52

سلام بر دوستان روشن و خاموش و اینکه معذرت میخوام که مدت زمان مدیدی هست که ننوشتم و علتش این است که یه زمانی بلاگفا کلا ترکید و من اصلا دسترسی به صفحه بلاگفا رو نداشتم و در این مدت مدید هم همچنان فکر میکردم که درست نشده تا اینکه الان بر اثر بیخوابی سرچ کردم و دیدم درست شده و خیلی خوشحال شدم که پیجم هنوز هست درست است که آرشیو آنچنانی ندارم ولی با خوندن چند تا از پستام حالم خوب شد و به گذشته ها سفر کردم.اتفاقات زیادی این مدت بر سرم آمده هم خوب هم بد و من مدت خیلی طولانی هست که دچار افسردگی شدم طوری که دیگه نمیتوانستم به هیچ کاری برسم و تمرکز نداشتم و حافظه ام هم که هیچ نگویم بهتر است ولی شکایت بیشتر من از زیاد خوابیدن بوده و هست، مدت زیادی داروهای دکتر را با این استدلال که این داروها فقط منو میخوابونن نخوردم ولی دیدم من با اینکه دارو نمیخورم باز هم فقط در حال خوابم و با خودم گفتم لااقل اون داروها رو بخور تا بلکه حالت کمی بهتر بشه ولی حالم زیاد هم خوب نیست حتی با خوردن اون داروها.مدرسه سرجاش هست و خوشبختانه و به یاری خداوند حسابی را افتاده ولی من احساس میکنم جایی در اون مدرسه ندارم و برای همین میخوام حتما بعد تعطیلات محرم استعفام رو تقدیم مدیریت کنم.دخترم دیپلمش رو گرفت و خوشبختانه با نمرات خوبی هم فارغ التحصیل شد ولی هنوز از طرف مدرسه به ما معدل نداده اند و میگویند سایت بسته است، از طرفی امروز یک پیامک برام اومد که از طرف سازمان سنجش بود و نوشته بود تا فردا به سایت ساهت برید و ویراش کنید فردا باید به خواهر کوچیکه زنگ بزنم و ازش بخوام وارد سایت بشه و ویرایش کنه و همیشه زحمتای من و دخترم با ایشونه خدا حفظت کنه آبجی کوچیکه، مرسی همیشه هوامو داری.فعلا همینا دوستان گلم بازم میام می من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 65 تاريخ : پنجشنبه 12 مرداد 1402 ساعت: 16:45

امروز دخترم آزمون قلمچی داشت صبح زود بردیم گذاشتیمش تو حوزه آزمون و از وقتی برگشتم خونه شروع به کار کردم تا همین الان که هفت شب هست، فرشای راه پله را باز کردم و شستم و راه پله رااز طبقه سوم تا زیرزمین تمیز کردم خیلی سخت بود و خیلی خیلی خسته شدم و دیگه نا ندارم ولی چه کنم که هنوز یکی دوکار مونده که باید انجام بدم و فردا دوباره روزهای کاری هفته شروع میشن و مشغول کارم و البته که بعد از کار به خونه هم سر و سامون هم میدم.خدایا شکر، شکر به خاطر همه نعمت هایی که بهمون دادی مرسی خدای مهربونم، معبودم خیلی دوستت دارم. + نوشته شده در جمعه ششم آبان ۱۴۰۱ ساعت 19:31 توسط خانومی  |  من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 56 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:06

امروز توی مدرسه برنامه صبحانه سالم داشتیم و بچه ها هر کدوم برا خودشون صبحانه ای تدارک دیده و به مدرسه آورده بودند ولی من کمتر صبحانه سالمی بین صبحانه بچه ها یافتم، همه شون سوسیس سرخ شده یا کالباس تو منوی صبحانه شون داشتند با آبمیوه های صنعتی، واقعا به فکر افتادم که چرا صبحانه بچه ها اینقدر عوض شده و کجای این صبحانه ها سالم است، آیا اینها هر روز این مواد را در صبحانه استفاده میکنند یا نه فقط امروز است و برای چشم هم چشمی و به قول معروف از قافله عقب نماندن، با خودم گفتم تو باید تا اونجایی که میتونی این عادات غذایی بچه ها رو عوض کنی و تو دفتر یادداشتم ثبت کردم.بعد از ظهر دخترم کلاس ریاضی داشت همراهش دوباره به مدرسه برگشتم و معلم ریاضیش اومد و اونا رفتند کلاس و من همراه خواهرم که نرفته بود خونه، دفتر موندم و یه چرت کوتاهی هم زدم بعد کلاس خونه اومدیم و خیلی خسته بودم تقریبا نیم ساعتی خوابیدم و پاشدم شیر جوشوندم برای درست کردن ماست و مرغ هم گذاشتم بپزه برای ناهار فردا، الان هم به شدت خوابم میاد ولی چه کنم که باید منتظر پخته شدن مرغا باشم.فعلا همینا،خدای مهربونم مرسی هوامو داری مرسی کنارمی خیلی دوستت دارم❤ + نوشته شده در سه شنبه دهم آبان ۱۴۰۱ ساعت 23:58 توسط خانومی  |  من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 68 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:06

تاریخ های مهم زندگی برای من خیلی خیلی مهم هستند و دوست دارم در آن روزهای خاص لااقل یک تبریک بشنوم یا یه شاخه گلی بگیرم ولی آنقدر این تاریخ های مهم فراموش شدند که منم دارم کم کم بیخیالشان میشوم و کم کم احساس میکنم که اصلا دوست ندارم یاد کسی بماند و به من تبریک بگوید، چه می دانم دیگر خودم را نمیشناسم و از اون ذوق و شوق برای زندگی چیزی در من باقی نمانده. + نوشته شده در جمعه نهم دی ۱۴۰۱ ساعت 1:7 توسط خانومی  |  من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 65 تاريخ : شنبه 8 بهمن 1401 ساعت: 13:06

امروز تقریبا حالم خوب بود البته اگر این خواب آلودگی همیشگی بگذاره واقعا کلافه شدم هر چقدر میخوابم بازم خوابم میاد و دوباره فکرای مختلف هجوم کردن به سمتم نمی نویسم تا نیایند ولی خدا جونم ازت خواهش میکنم هوامو داشته باش من یه دختر کوچک دارم که هنوز بعد خودت به من محتاجه خواهش میکنم کمکم کن خدای من یار همیشگی من،من فقط تو را دارم خودت مواظبم باش خیلی دوستت دارم.ممنون و سپاسگزارم خدای مهربونم❤ + نوشته شده در جمعه بیست و یکم آذر ۱۳۹۹ ساعت 2:30 توسط خانومی  |  من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 101 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 8:26

سلام دوستان خوبم اصلا فکر نمیکردم کسی اینجا رو بخونه،ولی وقتی کامنتاتونو حتی یه دونه یا دو تا میبینم دلگرم میشم ممنونم که مثل همیشه به من دلگرمی میدین مرسی.از احوال من جویا باشین در روزهای گذشته برای چکاپ به دکتر رفتم و وقتی جواب آزمایش هام رو بردم پیششون گفتن که کمی عفونت داری و دارو و آمپول برام نوشتن که خدا رو شکر در بار بعدی که آزمایش دادم رفع شده بود خوبم و سعی میکنم که خوب باشم.اوضاع کاریم همچنان نابسامان هست و در مدرسه کاری برایم وجود ندارد بخاطر این اوضاع کرونا،بنابراین تصمیم گرفتم که فعلا از مدرسه خارج بشم و تقاضای بیمه بیکاری دادم که انشاالله درست بشود تا اوضاع اقتصادیم کمی سامان بیابد.از احوال دخترکم هم این روزها سخت در حال درس خواندن است چون امتحاناتش شروع شده است و مدرسه شان هم خیلی سختگیرانه عمل میکند که به نظر من خوب است ولی برای دخترک که از پیش دبستانی در غیرانتفایی درس خوانده خیلی سخت هست و هر روز تکرار میکند که من سال بعد مدرسه شا.هد نمیروم و به مدرسه غیرانتفایی میروم،و وقتی مخالفت من را می بیند میگوید بابا هم موافق هست و میگوید سال بعد میبرمت غیر انتفایی،فعلا که تسلیم شده ام.کار همسر هم بد نیست ولی این روزها خیلی کم کار شده است و بخاطر این مساله ناراحت هست،راستی گفتم همسر یادم افتاد مساله ایی رو براتون تعریف کنم،دو روز پیش غروب من به یکی از این کافی نت های شهر رفتم برای ثبت نام نهایی بیمه بیکاری و همسر تو ماشین منتظر موند،کار من حدود یکساعتی طول کشید و برگشتیم خانه،بعد دیدم یه پیامی برای همسر اومد که کم مونده گریه کنه بهش گفتم جریان چیه،گفت بیا خودت بخون پیام رو متن پیام این بود:برادر خیلی ممنونیم که برامون پول فرستادی آمبولانس بگیریم و ج س د دخترمون رو ب من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 110 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 8:26

نمیدونم چه حکمتی هست روزا همش دلم میخواد بخوابم و شبها بیدار بمونم،اینم از نتایج تشریف فرمایی بی مقدمه کروناست،تو این ایام کرونایی کلا سیستم بدنم عوض شده.روزها پشت سر هم میگذرند،امروز دخترک معلم خصوصی زیست داشت و نکته جالبش اینجاست که همین معلم زیست دخترک معلم من هم در دوران دبیرستان بود،دخترک به همراه خواهرم به  مدرسه رفتند و من خونه موندم و تعریف میکنه که مامان معلم زیست تا منو دید گفت مامان تو فلانی(من) هست منم گفتم بله،گفته بود خیلی شبیه مامانتی و مامانت رو الان هم یادم هست چون یک شاگرد نمونه بود و از دخترک در موردم سوال کرده بود که الان چه میکنم اونم گفته بود تو همین مدرسه شاغل هست خیلی خیلی خوشحال شدم و حس خیلی خوبی بهم دست داد وقتی که شنیدم معلمم هنوز منو یادشه❤همسر امروز به یکی از شهرهای مجاور رفته بود برای کارش و شب اومد وقتی شامش رو دادم گفتم درسته اون کلاهبرداره بلاکت کرده ولی وقتی پیام میزنی اون می بینه دوباره بهش باادب و احترام پیام داد که انشاالله زود خوب بشید و لطفا اون پول منو برگردونید چون لازم دارم بعدم زنگ زد که اشغال زد(چون کلاهبرداره بلاکش کرده)دو دقیقه نگذشت کلاهبردار زنگ زد که من شنبه مرخص میشم و اول وقت پولتون رو به حسابتون واریز میکنم واقعا آدم حالش بد میشه از اینهمه دروغ،به همسر میگم من میدونم اون پول بر نمیگرده ولی میخوام پیگیری کنی تا باور کنی که اون طرف کلاهبرداره،میگه آخه تو صداشو نشنیدی که حالش خیلی بد بود،بهش میگم عزیز من کاری داره مگه پشت تلفن صداتو عوض کنی،بعد تم تا اونجایی که من اطلاع دارم تو بخش سی سی یو نمیگذارند تلفن همراه پیشت باشه تو چرا نمیخوای باور کنی که کلاه سرت رفته میگه آخه تا حالا من کم از ابن زنگا نداشتم ولی هیچوقت نتونست من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 88 تاريخ : چهارشنبه 8 تير 1401 ساعت: 8:26

من باشخصی ازدواج کردم که نه تنها نذاشت به آرزوهام برسم بلکه نذاشته تابحال به کوچکترین آرزوم هم برسم حق خیلی چیزها رو ازمن گرفت خیلی درحقم بدی کرد درسته الان زندگی خوبی داریم ولی نمیدونم چرا این کارهاش از یادم نمیره ومدام جلو چشمامه نمیبخشمش که جونی مو ازم گرفت. خیلی وقته دارم تو ذهنم به خیلی چیزا فکر میکنم چرا باید سرنوشت من اینجوری رقم میخورد چرا نباید با کسی ازدواج میکردم که همراهم بود من خیلی تنهام خیلی.

من و دو راهی...
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 93 تاريخ : چهارشنبه 23 آبان 1397 ساعت: 11:25

امروز طبق معمول قبل هفت ازخواب بیدارشدم و صبحانه را آماده کردم دراین حین همسر هم با نون تازه از راه رسید ولی من مثل هرروز نبودم باهاش وخیلی ازدستش ناراحت بودم بنابراین بدون کلامی سرمیزنشستیم و دخترم هم اومد پیشمون،بعد دعوای دیشب دلم باهمسر صاف نمیشه ونمیتونم ببخشمش خلاصه صبحانه راخوردیم وبادخترم راهی مدرسه شدیم این من و دو راهی...ادامه مطلب
ما را در سایت من و دو راهی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sarayehman بازدید : 121 تاريخ : چهارشنبه 23 آبان 1397 ساعت: 11:25